داستان زیبا موفقیت در مورد دختر یک پادشاه که خاترخواه زیاد داشت و سر انــــــجام ....!
برای خواندن این داستان زیبا در ادامه مطلب مراجعه کنید.....!
دختر پادشاه از او خواست که بایستد و از او پرسید: "مگر تو خواستگار من نبودی؟"
مرد گفت: "چرا بودم!"
دخترک گفت: " پس چرا همانند دیگران دستور مرا اجرا نکردی؟"
مرد گفت: آخه پاهایم زخمی می شد و دیگه نمی توانستم باآنها راه بروم." و بعد ادامه داد: "اگر پادشاه دوست دارد، دخترش را همین طوری به من بدهد. من که نمی توانم خودم را بکشم."
دختر شاه گفت: "آفرین! تو همان هستی که برازنده ی همسرایی من هستی. چرا که تو به سلامتی خودت ضربه نزدی. پس کسی می تواند قدر دختر پادشاه را بداند که اول قدر خودش را بداند. اونی که دلش به حال خودش بسوزد، دلش به حال دختر پادشاه هم می سوزد. اما کسی که به خودش رحم نکند، به دختر پادشاه هم رحم نخواهد کرد."
حالا ببینید؛ بعضی از ما برای رسیدن به اهدافمان حاضر هستیم خیلی چیزها را فدا کنیم! مثل سلامتی، خانواده، آرامش، دوستانمان و هزاران چیز دیگر.
واقعآ برخی اهداف ما چه قدر ارزش هزینه کردن را دارند؟
تا به حال به این چیزها فکر کرده اید؟
نظرتان چیست؟
سلام داستان جالبی بود
من حاضر نیستم بخاطر عشقم از چیزی بگذرم جز غرورم
چند وقت نیستت کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اپم گلم بدو بیا
کجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی گلم ؟؟؟ خبری ازت نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نکنه فراموشمون کردی ها؟؟؟؟
سلام علی آقا
کم پیدا شدین؟ آپ میکنین خبرمون نمی کنین!
حتما میخواین ببینین اینطوری که کی دوستتون داره و میاد سراغتون
داستان زیبا و آموزنده ای بود.
بهش رسیدم.
موفق و موید و شاد و سلامت باشید